نوشته شده توسط : roya

خوردم قسم تا بعد از این با چشم باز عاشق شوم

 

حالا که آمد دیگری من میـــــــــــروم من میروم

 

حالا که دست دیگری بر هم زده دنیــــــــــای ما

 

حالا که بر هم میخورد آرامـــــــــــــش فردای ما

 

ای تکیه گاه  ناتوان از نا امیـــــــــــدی  خسـته ام

 

از بیم فرداهای دور بار سفـــــــــــــر را بسته ام

 

گفتی که در سختی و غم پشت و پنـــــاه من  شوی

 

در کوله  راه زندگی فانوس راه من شـــــــــــــوی

 

حالا که پشت پا زدن برای تو آســـــــــــــان  شده

 

حالا که لحظه های تو ازآن ایــــــــــــن وآن شده

 

من میـــــــروم من میــــــــروم خداحافظ  خداحافظ



:: بازدید از این مطلب : 451
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : roya



:: بازدید از این مطلب : 477
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : roya



:: بازدید از این مطلب : 475
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : roya

زندگي بي تو غير زندان نيست         بهارم بجز زمستان نيست

بي تو مثل کوير تنهايم                   اميدي دگر به باران نيست

تو نباشي هميشه غمگينم               بر لبم خنده اي نمايان نيست

بي تو شبهاي تيره و تارم              از فروغ ستاره تابان نيست

گرچه خون شد دلم از عشق          يک دم از عاشقي پشيمان نيست

نتوانم کنم فراموشت                    دل بريدن ز تو که آسان نيست

خودت از حال من خبر داري         احتياجي به گفتن آن نيست



من بدون تو آواره اي هستم بي سر انجام.



:: بازدید از این مطلب : 479
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : roya



:: بازدید از این مطلب : 498
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : roya

شکست تلخ
به قدر هر چه گل  دیــــدم  مرا  آزار   کردی  تو  خیانت  را در دلــــــم تکــــــرار کــردی تو
عجب  دیوانه  بودم  که  بستم  دل  به  چشمانت  و کار قلب این دیوانه را دشوار کردی تو
چقدر از التماسم پیش مردم رفت آبرویم چقدر این چشمها را پیش مردم خوار  کـــــــردی تو
شنیدم بارها با دیگران بودی ولیکن حیف شهامت مال هر کس نیست پس انکار کردی  تو
چقدر   اشعا ر  زیبا  برایم  خواندیو   گفتی    و   بازی  با   دل من  بسیــــار  کــــــردی  تـو
شبی که دیدمت با دیگری در کوچه جا خوردی تو و ناچار این طلوع تازه را اقرار کردی تو
دلم میخواست عکست پیش من باشد نشد زیرا مرا در دادن هر چه که بود اجبــــار کردی تو
نمیبخشم  تو  را  او  را  و  هر  کس  که  بد  باشد خدایم خود تلافی میکند هر کار کردی تو
نمی بایست  نفرین  آخرین  پیــمان  باشد   مرا  اما  به  اینکار  غلــــط   ناچــار   کردی  تو
دلم  را  دیگر  از  هر  چه  نگاه  و  آرزو  کنـــــــــدم  تمام  پنجره هایی مرا دیوار کردی تو
چه  حسنی  داشت  درد  این  شکست تلخ میدانم مرا از خواب عشقو عاشقی بیدار کردی تو



:: بازدید از این مطلب : 592
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد